بحث «تجربه دينى» داراى ابعاد گوناگونى است و در شاخههاى متنوّع دين پژوهىِ نوين از آن بحث مىشود. از اين رو، براى مشخص كردن جايگاه اين بحث در نقشه جهانى دين پژوهى و نيز در نقشه منطقهاى فلسفه دين، ضرورى است نگاهى هر چند گذرا به شاخههاى گوناگون دين پژوهى معاصر بيفكنيم.
«دين پژوهى»(1) عنوان عامى است كه بر مجموعهاى از رشتههاى علوم، كه هر يك از منظرى خاص به بررسى ابعاد متنوع دين مىپردازند، اطلاق مىشود.
دين پژوهى در غرب، از قرن هفدهم و در پس تحوّلاتى عميق نظير اكتشافات جغرافيايى، طرح نظريه داروين، پيشرفت علم باستانشناسى و مردمشناسى (انسانشناسى) و نظريه فرافكنى دچار تغيير و تحوّلى شگرف شد كه حاصل اين دگرگونى گسترش مطالعات دين شناسانه و پيدايش چند رشته در دين پژوهى شد كه هر كدام از بُعدى به دين نظر مىكنند.(2) اين مجموعه را نيز مىتوان به دو دسته كلى تقسيم كرد:
1. علومى كه با حقّانيت و صدق و كذب اديان سر و كار دارند و ناظر به مقام تعريف «دين» هستند؛ مانند فلسفه دين و و كلام (رهيافت فيلسوفانه).
2. علومى كه به پديده دين مىپردازند و ناظر به مقام تحقق آن هستند و كارى به حق و باطل و صدق و كذب اديان ندارند و به كار كرد دين در جامعه مىپردازند؛ مانند جامعهشناسى و روانشناسى دين (رهيافت كاركردگرايانه).
1. كلام: علمى است كه دفاع عقلانى از اعتقادات دينى را متكفّل است. (منظور از «عقلانى»، معنايى گسترده است، به گونهاى كه استدلالات متّكى به مقدّمات نقلى را نيز شامل مىشود و همچنين مقصود از «دفاع»، اعم از اثبات، تقويت، توجيه و اعم از تعيين و تفسير مفاهيم دينى است.)(3)
2ـ فلسفه دين: به عنوان دينشناسى فلسفى و برون دينى (غير ملتزمانه، نه غيرمعتقدانه)، كوششى است براى تحليل و بررسى انتقادى اعتقادات دينى.(4)
3ـ تاريخ اديان: در اين رشته، نقش اديان در تاريخ و سير تطوّرات و تحولاتى كه در هر دينى محقق شده و منجر به پيدايش فرقههاى گوناگون دينى شده است، بررسى مىشود.(5)
4ـ دينشناسى تطبيقى يا مقايسهاى: اين رشته كه زاييده بحث تاريخ اديان و در مرحلهاى متأخّر از آن است، به بررسى تطبيقى اديان و عناصر متناظر و متقابل آن مىپردازد.(6)
5ـ روانشناسى دين: تحليل عوامل روانى گرايش به دين و تبيين پيامدهاى ديندارى در سازمان روانى و رفتار آدمى موضوع روانشناسى دين است.(7)
6ـ جامعهشناسى دين: رشتهاى تحقيقى است كه در آن جامعه شناس مىخواهد دريابد اعمال و اعتقادات دينى يك گروه خاص چگونه در جامعه ايفاى نقش مىكنند و چگونه در ساختار اجتماعى مشاركت مىورزند.(8)
7ـ اُسطورهشناسى دين: اديان برخوردار از داستانهاى كنايى و مطالب رمز آلود و اساطيرند (البته نه «اُسطوره» به معناى امر خيالى و موهوم). پرداختن به اين گونه مسائل را «اُسطورهشناسى دين» عهدهدار است.(9)
8ـ مردمشناسى (يا انسانشناسى) دينى: اين رشته درباره قبايل و جوامع در حال انقراض بررسى و تحقيق مىكند و توجه انسان شناس را به نقش دين به عنوان بخش لاينفك يك حوزه فرهنگى معطوف مىدارد.(10)
9ـ ادبيات دينى: در ادبيات دينى، از تأثير دين بر انواع گوناگون رشتههاى ادبى مانند رمان نويسى و قصه نويسى بحث مىشود.
10ـ هنر دينى: در اين رشته، از تأثير دين در پيدايش و گسترش هنرهاى گوناگون بحث و گفت و گو مىشود.(11)
11ـ معرفتشناسى دينى: معرفتشناسى(12) يا «نظريه معرفت» شاخهاى از فلسفه است كه به بررسى ماهيت و حدود معرفت مىپردازد و خود به دو شاخه عام و خاص تقسيم مىشود. معرفتشناسى دينى به عنوان يكى از شاخههاى معرفتشناسى خاص، توجيه عقلانى دين است و موضوع آن «معرفت دينى» (معرفت به دين و از دين) مىباشد. «مىتوان از بحثهاى معرفتشناسى درباره دين انتظار داشت به اين مسأله بپردازند كه آيا مىتوانيم به باورهاى دينى معرفت داشته باشيم يا نه.»(13)
12ـ پديدارشناسى (14) دين: پديدارشناسى دين به سه معناى متفاوت به كار مىرود:
1. پديدارشناسى فلسفى كه بنيانگذار آن ادموند هوسرل مىباشد.
2. پديدارشناسى روشى كه به كابرد روش پديدار شناختى در تاريخ اديان اشاره دارد. (يواخيم واخ و مير چاالياده در اين حوزه فعاليت داشتند.)
3. معناى سوم كه از دو معناى قبلى وسيعتر است، روششناسى عامى است كه در پديدههاى متنوع دينى، مانند عقايد، اعمال، مراسم و تجارب دينى، به كار مىرود.(15)
اكنون كه با نقشه عظيم دين پژوهى و شاخههاى گوناگون آن آشنا شديم، به اين بحث مىپردازيم كه تجربه دينى در كدام يك از اين رشتهها جاى گرفته است.
بحث «تجربه دينى» به طور كلى در چهار محدوده و حوزه مطرح مىشود: روانشناسى دين، پديدارشناسى دين، معرفتشناسى دين و فلسفه دين. طرح بحث «تجربه دينى» در هر يك از اين شاخهها، بدين معنا نيست كه اين مسأله در اين چهار شاخه علمى تكرار شده است، بلكه مسأله تجربه دينى داراى ابعاد گوناگون است كه در هر يك از اين شاخهها از يك بعد آن بحث مىشود.(16)
در اين رهيافت، بعد تجربى دين مورد بحث و بررسى قرار مىگيرد. مجموعه عوامل درونى كه انسان را به سمت و سوى دين سوق مىدهند و نيز تحوّل درونى او پس از پذيرش دين، «بُعد تجربى دين» ناميده مىشود. بنابه گفته يواخيم، «تحقيق در بُعد درونى تجربه دينى، هر جا كه تجربه دينى آغاز مىشود، يك راه و ابزار ديگرى در مكاتب تحقيقى مذهب به وجود مىآورد و آن مكتب "روانشناسى مذهب [= دين [است».(17) بررسى تجارب دينى يكى از مهمترين و محورىترين موضوعات مورد توجه محققان روانشناسى دين مىباشد. برخى از روانشناسان غربى بر آنند تا ارزيابىهاى تحويلگرايانهاى از تجربه دينى ارائه دهند تا از طريق آن بتوانند تجارب دينى را بر حسب مفاهيم صرفا اين جهانى (سكولار) تبيين كنند.(18)
يكى از وظايف مهمى كه در قلمرو پديدارشناسى دين قرار گرفته تحقيق در ماهيت و طبيعت امر الوهى (قدسى) يا به عبارت ديگر «تجربه دينى» است. مباحث پديدار شناسانه تجربه دينى (پديدارشناسى دينى) به سه دسته تقسيم مىشوند:
1. توصيف دقيق مطلق ماهيت تجربه دينى؛
2. توصيف دقيق تجارب دينى خاص؛ مانند تجربه مينوى، تجربه عرفانى؛
3. ارتباط تجربه دينى به طور مطلق و تجارب دينى خاص با گوهر دين.
پديدارشناسى تجربه دينى گرچه بخشى از پديدارشناسى است، ولى با بخشهاى گوناگون فلسفه دين، مانند بحث زبان دينى، تعريف دين، پلوراليسم دينى و تعارض علم و دين نيز در ارتباط است.(19)
معرفتشناسى دينى از زاويهاى خاص به تحليل و بررسى مسأله تجربه دينى مىپردازد. آنچه براى معرفتشناسى دينى در درجه اول اهميت قرار دارد، پاسخ به اين سؤال است كه آيا تجربه دينى مىتواند باورهاى دينى را توجيه معقول كند؛ بدين معنا كه آيا تمام انواع تجارب دينى باورهاى دينى را موجّه و معقول مىسازند؟
يكى از مهمترين مسائلى كه در «معرفتشناسى تجربه دينى» مطرح مىباشد اين است كه آيا مىتوان از اين كه «من خدا را تجربه مىكنم» به اين نتيجه رسيد كه «پس خدا هست.» مسأله مهم ديگر زبان تجارب دينى است كه معرفتشناسى تجارب دينى در اين زمينه با مسأله زبان دين در فلسفه دين گره مىخورد.(20)
تجربه دينى در اين حوزه، بعد فلسفى و عقلانى مىيابد. از آن جا كه هدف فلسفه دين اثبات و توجيه عقايد و باورهاى دينى است، فيلسوف دين به دنبال ادلّه و شواهدى است تا به اين هدف نايل گردد. تجربه دينى يكى از انواع ادلّه اثبات وجود خداست كه مىتواند توجه فيلسوف دين را به خود جلب كند. بنابراين، هر يك از علوم چهارگانه مزبور از منظر خاصى به بحث و بررسى «تجربه دينى» مىپردازند.(21)
علل و عوامل مختلفى موجب سوق دادن الهيات ليبرال مسيحى به سمت تجربه دينى شد كه فلسفه نقادى كانت از مؤثرترين و مهمترين آنها مىباشد. تا پيش از زمان كانت، عقل در عرصه شناخت و اثبات وجود خداوند يكّه تاز ميدان بود و تنها همّ و غمّ صاحبنظران دينى مصروف اقامه برهانهاى عقلانى براى اثبات وجود خداوند] = الهيات طبيعى [مىشد، اما از قرن هجدهم، مناقشاتى درباره اين براهين در گرفت و با كارهاى هيوم، كانت و هگل ضربات سنگينى بر برهان عقلى اثبات وجود خداوند وارد شد. اين فيلسوفان معتقد بودند كه براهين سنّتى اثبات وجود خداوند بر فرضياتى استوار است كه جاى چون و چراى بسيار دارد و از اينرو، براهين يادشده را مورد انتقاد و مناقشه خويش قرار دادند.
به دنبال همين انتقادها و مناقشهها بود كه بحث تجربه دينى براى اولين بار توسط فردريك شلاير ماخر مطرح شد، وى پس از آنكه بر جنبه عقلانى دين تأكيد كند، بر جنبه احساسى آن تأكيد مىكرد و معتقد بود ديانت نه علم است و نه اخلاق، بلكه عنصرى است در تجربه انسانى.(22)
از جمله عوامل ديگر مىتوان از «تعارض علم و دين»، «نقادى كتاب مقدس» و «نهضت رمانتيك» نام برد كه به خاطر خارج بودن آن از حوصله نوشتار حاضر، از ذكر آنها خوددارى مىكنيم.
شلايرماخر دين را از مقوله احساس و شهود معرفى مىكند. او در كتاب ايمان مسيحى(23) دين را به احساس وابستگى مطلق يا خود آگاهى از وجود مطلقا وابسته، كه معادل با وجود مرتبط و وابسته به خداست، تعريف مىكند. بنابراين، گوهر و قلب دين هميشه احساسات و عواطف بوده است و اخلاق و اعتقادات در حاشيه دين قرار دارند.
شلايرماخر، كه خود دچار تحويل گرايى شده بود (تحويل دين به احساسات و عواطف)، با تحويلگرايى كانت (تحويل دين به اخلاق) به مخالفت برخاست. بنابراين، اگر دين و وحى از سنخ احساس و تجربه باشد، هيچ يك از مشكلات و انتقاداتى كه براى مسيحيت ذكر شدند، مشكلى به وجود نمىآورند؛ «الهيات عقلى» تبيين عقلانى و نظام بخشى به گزارشهاى تجارب دينى به شمار مىآيد. اين تبيين و نظام بخشى بيرون از خود وحى است و شكست آن ضررى به خود وحى نمىرساند. همچنين تعارض با علم، به خود وحى مربوط نمىشود. خود وحى مصون از تعارض است. آنچه با علم تعارض دارد، گزارشهاى مختلف از وحى است. كتاب مقدّس هم خود وحى نيست، بلكه گزارشى از احوالات درونى و تجارب دينى و ديندارى است.(24) و انتقادات هيوم و كانت نيز مربوط به پوسته و صدف دين مىباشد، نه گوهر و حقيقت دين.
شلايرماخر ناچار بود براى تبيين نظريه خود، به تفسير متون مقدّس توجه كند و اصول و قواعد تفسير را پى ريزد.(25) از اينجاست كه وى را پدر «هرمنوتيك»(26) (هنر تفسير و فهم متون) خواندهاند؛ چنان كه ديلتاى از او به «كانت هرمنوتيك» تعبير كرده است.(27) او پدر الهيات نوين، مكتب رمانتيك و تجربه دينى نيز شمرده مىشود.
اگرچه شلايرماخر با آزاد ساختن دين از فلسفه و علم و متّكى نمودن آن بر قلب و احساس به جاى انديشه و عمل، موجب گرديد كه قلمرو و معيارهاى تشخيص درستى و حقّانيت دين از ديگر حوزهها منفك گردد و از دست اندازهاى منتقدان جسورى كه بىمحابا متعرّضِ قدسىِ آن مىشدند، در اَمان بماند، اما ناخواسته در مسيرى قرار گرفت كه به تدريج، به محو و حذف كامل آن مىانجاميد.(28)
هرچند دين با راه حلى كه تجربهگرايان دينى در مقابل مشكلاتى كه ناشى از نقّادىهاى روشنفكرانه ارائه دادند، براى مدتى از تعرّضات دين ستيزان و منتقدان نجات پيدا كرد، ولى خود، دين و دين دارى را با مشكلات ديگرى رو در رو قرار داد. از اينرو، نمىتواناينرهيافتبهدين را راه حل مناسبى دانست؛ زيرا:
1. اين راه حل دست بشر را از حقايق وحيانى و ساحت الهى كوتاه مىكرد. تفكيك تجربه وحيانى از گزارش و تفسير آن و اسناد و خطاپذيرى و تعارض با علوم نوين به مرحله گزارش و تفسير، به اين معنا بود كه ما به تجربه وحيانى دسترسى نداريم. تنها راهى كه بشر مىتوانست از آن به تجارب پيامبران دست يابد، گزارشهاى خود پيامبران از تجاربشان بود. تجارب پيامبران ساحتى بود كه در آن، بشر با خدا مواجه مىشد و اگر بنابراين باشد كه تعارض و خطا در اين گزارشها راه يابد، دست بشر از ساحت الهى كوتاه مىشود.
2. اين راه حل مخالف ادعاى خود اديان است. اديان ادعا دارند كه حقايقى را از طريق گزارشهاى پيامبران به ديگران انتقال مىدهند. به عبارت ديگر، از دقت در متون، درمىيابيم كه گزارشهاى اديان، موضوعيت دارند. در اين متون، به جاى آن كه بر تجارب پيامبران تأكيد شده باشد، بر گزارشهاى آنها از وحى تاكيد گرديده، پىروى و رفتار ديگران بر پايه همين گزارشها استوار است. بنابراين، اين راه حل به جاى حل مسأله، صورت آن را پاك كرده است.
3. حتى اگر پيامبران بر تجاربشان تأكيد داشتند، ديگران براى آن كه اين تجارب را داشته باشند، بايد نخست آن را بشناسند. شناختى كه ديگران نسبت به تجارب پيامبران دارند، تنها از طريق گوش دادن به توصيفات و گزارشهاى آنها ميسّر است؛ چرا كه همه تجارب ـ به اين معنا ـ شخصىاند و تنها فاعل تجربه حق دارد تجربهاش را براى ديگران توصيف كند. بنابراين، معرفت به تجارب پيامبران، تنها از راه گوش فرا دادن به گزارشهاى آنها امكانپذير است و طبق اين راه حل، نبايد به اين گزارشها اعتماد كرد. از اين رو، تجارب پيامبران امورى دست نيافتنى هستند.
4. اين نظر بر تفكيك تفسير از تجربه تكيه زده است. به عبارت ديگر، طبق اين راه حل، پيامبر در مرتبهاى متقدّم، تجربهاى محض و عارى از هرگونه تفسير دارد و در مرحله بعد، تفسيرى از آن را در قالب گزارش به ديگران ارائه مىدهد. در مقابل، معرفت شناسان معاصر بر «محال بودن تجربه بدون تفسير» معتقدند. بنابراين، تجربه محض و تفسير نشدهاى در كار نمىباشد. زبان و باورهاى فاعل تجربه، در متن تجربهاش حضور دارند و به آن رنگ و شكل خاصى مىدهند.
5. اين نگرش با واقعيات تاريخى اديان نيز همخوان است. علاوه بر اين كه در متون دينى بر گزارشهاى پيامبران تأكيد شده است نه بر تجارب آنها، در تاريخ هم مىبينيم كه پيامبران وقتى ادعاى پيامبرى مىكردند، بر گزارشهاى خود از وحى تأكيد داشتند؛ يعنى ديگران را، به پيام وحى (اطاعت از اوامر و نواهى) دعوت مىكردند، نه اين كه ديگران را به تجاربى مانند تجارب خودشان دعوت كنند.(29)
6. گرچه اين ديدگاه با تحويل و تقليل(30) دين به اخلاق به شدّت مخالف است، اما در واقع خودش دين را ـ كه داراى اضلاع و ابعاد گوناگونى است ـ به يك بعد آن، يعنى «احساس شخصى»، فرو كاسته است و دچار خطاى تحويل انگارى شده است.
انكار و ناديده گرفتن محتواى معرفتى دين و غفلت از ابعاد اجتماعى و سياسى و فرهنگى دين از اشكالات ديگر اين نظريه مىباشد.(31)
«تجربه دينى»(32) عبارتى است كه از دو واژه «تجربه» و «دينى» تشكيل شده است. از اينرو، پيش از تعريف و ذكر تقسيمات آن، ابتدا كاربردهاى واژه تجربه و سپس معناى پسوند دينى ذكر مىشوند:
واژه «تجربه»(33) از جمله واژههايى است كه تغييرات عمدهاى از لحاظ معنا در آن رخ داده است. اين واژه اكنون به طور وسيعى در رشتههاى گوناگونى مانند علوم طبيعى، هرمنوتيك و فلسفه دين به كار مىرود و در هر كدام بارِ معنايى خاصى دارد. تحوّل اساسى كه در معناى اين واژه اتفاق افتاده مربوط به دوره نوين مىباشد كه تحوّلى بود از معناى فعلى به معناى انفعالى.(34)
اصطلاح «تجربه» در نظر انسان قديم، به معناى «آزمودن» و «امتحان كردن» بود و معنايى فعلى داشت. ولى از قرن هفدهم (و از زمان آمپريسيستهاى انگلستان) اين واژه معناى «كنش پذيرى» و انفعالى به خود گرفت و سرلوحه اصطلاحاتى مانند «تجربه دينى» و «تجربه عرفانى» و مانند آن شد.
تجارب ـ به اين معنا ـ در مقابل اعمال و كنشها قرار مىگيرند و «تجربه آن چيزى است كه براى ما رخ مىدهد، نه آنچه انجام مىدهيم.»البته آمپريسيستها اصطلاح «تجربه» را در مقابل عقل، و براى اشاره به محتواى ذهنى، كه از حواس پنج گانه فراهم مىشود، استفاده مىكردند. اما هنگامى كه متفكرانى همچون شلاير ماخر و ويليام جيمز به مفهوم «تجربه دينى» پرداختند، مفهوم «تجربه» را وسيعتر گرفتند تا شامل همه محتواى آگاهى گردد.(35)
تجربه ـ در اين اصطلاح (مواجهه همراه با كنش پذيرى) ـ پنج ويژگى مهم دارد كه عبارتند از:
1. دريافت زنده يك پديده؛ 2. احساس همدردى آفرين بودن؛ 3. استقلال از مفاهيم و استدلالهاى عقلى؛ 4. غير قابل انتقال بودن؛ 5. شخصى و خصوصى بودن.
بنابراين، مراد از «تجربه» در بحث تجربه دينى، نوعى رهيافت روحى، درونى و نوعى وضعيت روانى است و گونهاى درگيرى مستقيم و آگاهى درونى از يك موضوع و وضعيت است، نه به معناى ادراك حسى و مجرّبات منطقى.
دامنه تجربه بسى وسيع است و محدوده آن را طيف وسيعى از تجارب تشكيل مىدهد. در اين ميان، برخى از تجربهها با تجربه دينى ارتباط و شباهتى دارند كه همين موجب خلط آنها با يكديگر مىشود. اين تجارب عبارتند از:
1. تجربه اخلاقى كه شخصى نسبت به عمل يا صفتى اخلاقى تجربهاى زنده پيدا مىكند.
2. تجربه زيباشناختى كه در مواجهه با يك اثر هنرى زيبا و بىنظير اتفاق مىافتد.
3. تجربه دنيا مدارى كه مواجهه شخص غير دينى با دنيا به گونهاى خاص (سكولاريستى) است.
4. تجربه حسى كه ادراك عالم محسوس به طور زنده با قواى حسى است.(36)
به طور خلاصه مىتوان گفت: تجربه زمانى دينى است كه غير از تجربههاى متعارف باشد و متعلّق آن موجود يا حضورى فوق طبيعى باشد. اگر موضوع تجربه، خداوند يا تجلّيات او باشد و به نحوى در ارتباط با خداوند قرار گيرد يا خداوند به عنوان حقيقتى غايى در آن رخ بنماياند، تجربه، دينى خواهد بود. همچنين در تجربه دينى لازم است كه فاعل تجربه در توصيف آن از واژههاى دينىاستفاده كند. بنابراين،تجربهزمانى دينى است كه:
اولاً،درحوزهومحدودهدينصورتگيرد.ثانيا،فاعلآندرتوصيف حالات و تجارب خود از مفاهيم و تعابير دينى بهره برد.(37)
«داشتن يك تجربه» به معنايى مرتبط با دين، عبارت از آن است كه شخص در حالتى آگاهانه، كه دستكم تا حدى قادر به توصيف آن است، قرار گرفته باشد. «داشتن يك تجربه دينى» به معناى دارا بودن حالتى آگاهانه است كه در ظرف يك دين يا نظام مفهومى دينى، به لحاظ نجات بخشى اساسى است.(38)
پرسش از چيستى تجربه دينى، به قول ويليام رو، پرسشى به غايت دشوار است و ما به هر توصيفى كه دست پيدا كنيم، احتمالاً نارسا و شايد هم قدرى دل بخواهى خواهد بود، و همان گونه كه به آن اشاره خواهد شد، انديشمندان پاسخهاى متفاوتى بهاين پرسش دادهاند.(39) به هر حال، بايد تصورى هر چند مبهم و نارسا، از چيستى آنچه در صدد بررسى آن هستيم، داشته باشيم.
برايتمن در كتاب A Philosophy Of Religionمىنويسد: «تجربه دينى» هرگونه تجربهاى است كه هر انسانى مىتواند در ارتباطباخداداشته باشد. تجربهدينىنوعياكيفيتيگانهاىاز تجربه نيست،بلكه روشيگانهاىبراى درك تجربه است.(40) (ص 415)
بيشتر متفكران كه در باب تجربه دينى سخن گفتهاند، اَقسام گوناگونى از آن ارائه دادهاند. السداير مك اينتاير آن را به دو نوع، و اليس ماتسون به سه نوع، رودلف اُتو به دو نوع و گرى گاتينگ به چهار نوع تقسيم كردهاند.(41) تجارب دينى از جهات گوناگون طبقه بندى شده است. مهمترين و مشهورترين ديدگاهى كه در اين زمينه مطرح است، يكى ديدگاه ديويس و ديگرى ديدگاه سوئين برن مىباشد.
الف) تجارب تفسيرى(43): به تجاربى گفته مىشود كه دينى بودن آنها به دليل ويژگىهاى خود تجربه نيست، بلكه اين تجارب از آن جهت دينى محسوب مىشوند كه در پرتو تفسيرهاى پيشين قرار گرفتهاند؛ يعنى فاعل تجربه بر اساس يك سلسله تفاسير مقدّمى به آنها مىنگرد. براى نمونه، زلزله يك پديده دينى نيست، اما اگر اين تجربه را به عنوان نزول بلا يا نتيجه افزايش گناه تلقّى كرديم و بر اساس اين تفسير پيشين، از آن تعبيرى دينى ارائه داديم، در اين صورت، ما تجربهاى تفسيرى خواهيم داشت.
ب) تجارب شبه حسى:(44) در اين دسته از تجارب، عنصر حس دخالت دارد. اگر تجربه، دينى بود و يكى از حواس پنج گانه در آن نقش داشت، ما تجربهاى شبه حسى در اختيار داريم. اين تجارب شامل تجارب حسى، رؤيا، درد و رنج، شنيدن صداهاى خاص و مانند آن مىشود. رؤياهاى دينى و احساس درد و رنجى كه در حوزه اعتقادات دينى پيدا مىشوند، در اين مقوله مىگنجند.
ج) تجارب وحيانى:(45) منظور از «وحى»، اصطلاحى كه در مورد انبيا به كار مىرود نيست، بلكه محدوده كاربرد آن وسيعتر بوده، شامل وحى نبوى، الهام و نيز بصيرت مىشود. آنچه دينى بودن اين تجارب را تضمين مىكند، محتواى آنهاست و داراى پنج ويژگى اساسى و عمده مىباشد:
1. معمولاً ناگهانى بوده و تأثيرات آنها گاه طولانى است.
2. معرفتى بىواسطه در اختيار عارف قرار مىدهد.
3. اين معرفت جديد به نظر عارف، خالص است و از طريق عامل بيرونى به دست نيامده است.
4. عارف براثر تجربه وحيانى به ايمانى راسخ و استوار نايل مىشود.
5. اينگونه تجارب توصيف ناپذيرند و به قالب زبان و واژهها در نمىآيند.
د) تجارب احياگر:(46) اين نوع تجارب متداولترين تجارب دينى هستند و مردم عادى معمولاً به اين تجارب دست مىيابند. «تجربه احياگر» تجربهاى است كه به هنگام عبادت و اعمال دينى پديد مىآيد و به دنبال خود، اميد، قدرت، امنيت و تحرك را در پى مىآورد.
تجارب احياگر دامنه گستردهاى دارند كه تجربه شفا بخشى يا تجربه هدايت، يكى از آنها است.
ه.) تجارب مينوى:(47) اصطلاح «مينوى» از ابتكارات رودلف اُتو (1869 ـ 1937) است. او اثر مينوى را در سه نوع احساس خلاصه مىكند:
نخست احساس وابستگى و تعلّق مطلق در برابر او؛
دوم احساس خوفى دينى و هيبتانگيز كه به هنگام رؤيت خداوند، انسان را به لرزه مىاندازد؛
سوم احساس شوق انسان نسبت به آن وجود متعالى كه انسان را كشان كشان تا پيشگاه او مىبرد و او را بىتاب مىكند.
و) تجارب عرفانى:(48) تجارب عرفانى آن دسته از تجارب دينى هستند كه داراى اين ويژگىها باشند:
1. دركى از واقعيت مطلق به انسان دهند.
2. انسان را از محدوديت زمان و مكان رها كنند.
3. مشاهده وحدت و اتحاد براى انسان به ارمغان آوردند.
4. سعادت و آرامش را به انسان اهدا كنند.(49)
1. تجربه دينى تجربه موجودى عادى و غير دينى به صورت موجودى ماورايى است. در اين نوع تجربه، متعلّق تجربه موجودى در تيررس همگان است، ولى شخص داراى تجربه دينى ادعا مىكند كه ـ مثلاً ـ اين كبوتر را به صورت فرشتهاى تجربه كرده است.
2. ممكن است فردى، امرى ماوراى طبيعى را در صورت و شكل موجودى عادى مشاهده كند و متعلّق تجربه او در صورت عادى، براى همگان قابل مشاهده باشد؛ مانند فرشتگانى كه براى عذاب قوم لوط عليهالسلام فرستاده شدند و قوم لوط آنها را در قالب جوانانى زيبا روى مىديدند، در حالى كه حضرت لوط عليهالسلام آنان را فرشتگانى در قالب انسانى مىديد.
3. تجربه امرى ماورايى در قالب موجودى مادى است و متعلّق تجربه در صورت عادى آن، براى همگان قابل مشاهده نيست، اما شخص توصيف كننده در توصيف تجربه خود، از ادبيات عرفى سود مىجويد؛ مانند تجربه مؤمنان از بهشت و جهنم كه با توصيفاتى همچون باغهاى سرسبز و نهرهاى روان بيان مىشوند.
4. تجربههاى عرفانى در بر گيرنده احساساتىاند كه با ادبيات عرفى توصيف نمىشوند، بلكه معمولاً با عباراتى متعارض يا سلبى بيان مىگردند. در اين قسم، غالبا وحدت فاعل شناسا و متعلّق شناسايى تجربه مىشوند.
5. تجربههاى عرفانى تجربهاى از موجود ماورايى هستند كه با هيچ احساسى همراه نيستند. شايد آنچه عرفاى مسلمان از آن به «محو» تعبير كردهاند، بيانگر چنين تجربه دينى است. در سنّت مسيحى نيز از چنين تجربهاى به تجربه دينى «مادر ترزا» اشاره مىشود.(51)
اولين مسألهاى كه در پديدارشناسى تجربه دينى مطرح مىشود، ماهيت «تجربه دينى» است. در باب چيستى تجربه دينى، سه نظريه مهم وجود دارد:
پيش گام اين نظريه فردريك شلايرماخر (1768 ـ 1834) مىباشد.(52) وى در كتاب ايمان مسيحى ادعا كرد كه تجربه دينى، تجربه عقلى يا معرفتى نيست، بلكه «احساس اتّكاى مطلق و يكپارچگى به مبدأ يا قدرتى متمايز از جهان است.» اين تجربه، تجربهاى شهودى است كه اعتبارش قايم به خود است، و مستقل از مفاهيم، تصورات، اعتقادات يا اعمال مىباشد. چون اين تجربه نوعى احساس است و از حدّ تمايزات مفهومى فراتر مىرود، از اين رو، نمىتوانيم آن را توصيف كنيم. اين تجربه، حسى و عاطفى است، نه معرفتى.(53)
افراد بسيارى از جمله رودلف اُتو، فيلسوف آلمانى (1869 ـ 1937)، و ويليام جيمز، فيلسوف عملگراى امريكايى (1842 ـ 1910)، از اين رويكرد متأثر شدند. اُتو در كتاب مفهوم امر قدسى(54) از شلايرماخر تمجيد مىكند و سعى مىنمايد تا تحليل پديدار شناسانهاى از ساختار خود آگاهى دينى ارائه دهد.(55) و چون اين تجربه، نوعى احساس است و از حد تمايزات مفهومى فراتر مىرود، نمىتوانيم آن را توصيف كنيم.(56)
ويليام جيمز در كتاب انواع تجارب دينى، همچون شلايرماخر معتقد است كه منشأ ژرفترِ دين همان «احساس» است و عقايد فلسفى و كلامى، فرايندهاى ثانوى و فرعى مىباشند(57) و ريشه و لبّ تجربه شخصى را در مراتب عرفانى، «آگاهى» قرار مىدهد.
ويتگنشتاين، فيلسوف تحليلى مشرب اتريشى (1889 ـ 1951)، نيز به نحو ديگرى با اين نظريه همراهى كرد. به اعتقاد وى، بايد ابتدا ايمان آورد و وارد زندگى اهل ايمان شد تا به تدريج بتوان بر نكات و معانى زبان دين وقوف پيدا كرد.(58) ارنست كاسيرر و يواخيم واخ و ارنست تراش نيز از جمله پيروان اين نظريه هستند.
نقد و بررسى: شلايرماخر براى اين كه دين را از نقّادىهاى روشن فكرانه مصون سازد، گوهر دين را «احساس وابستگى مطلق» ذكر كرد. بدين سان، تعارض علم و دين از ميان رخت بر مىبندد و همچنين نقّادى كتاب مقدّس بر ديندارى تأثير نمىگذارد؛ چرا كه دين امرى درونى است. اين نظريه پس از ماخر و پيروانش مورد انتقاد بعضى از انديشمندان از جمله استفين لتز(59) و وين پراودفوت(60) قرار گرفت كه به برخى از آنها اشاره مىشود:
1. استقلال گوهر دين و گران بار بودن تجارب از تفاسير: يكى از محصولات مهم معرفتشناسى نوين اين است كه «تجربه بدون تفسير محال است» و هيچ تجربهاى بدون تفسير وجود ندارد. صورت خاصى از اين مسأله در فلسفه علم مطرح مىشود و از اصولى است كه اغلب پسانوگراها به آن اعتراف دارند كه «هر مشاهدهاى گران بارتر از نظريات(61) است». قول به تقدّم تجربه بر مفاهيم و باورها؛ يعنى وجودِ تجربهاى محض و تهى از مفاهيم و باورها، در حالى كه هيچ تجربه تفسير نشده و محضى وجود ندارد و زبان و باورهاى فاعل تجربه در متنَ تجربهاش حضور دارند. «حتى علم به نفس هم، كه بهترين نمونه تجربه شهودى است، محصول استنتاج است. در نتيجه، اعتقادات فرهنگى و دينى، تجربه دينى را محدود و مقيّد مىكنند، تا آن جا كه افرادى كه در سنّتهاى دينى مختلف هستند، واقعا تجربههاى متفاوتى را از سر مىگذرانند. هيچ تجربه واحدى وجود ندارد، بلكه مجموعه كثيرى از تجربههاى متنوع وجود دارد».(62) به دليل چنينزمينههاوعقايدىاستكهدوعارف،دوتجربهمتفاوت راازسر مىگذرانندوهيچوجهمشتركىميان تجربههاى آنان يافت نمىشود.
پراودفوت قدمى پيشتر مىرود و مىگويد:(63) اين ساختار مفهومى و اعتقادى نه تنها شكل دهنده تجربه است، بلكه جزئى از تجربه است؛ يعنى آن احساس و عاطفهاى كه احساسگرايان تجربه دينى را صرفا به آن تفسير مىكنند، نمىتوان بدون ارجاع به مفهوم و عقيده مشخص كرد.(64)
2. رابطه زبان و تجارب دينى: پراودفوت موفقيت نظريه شلايرماخر را در گرو سه فرضيه ذكر مىكند:
اول. لحظه متمايز در آگاهى دينى كاملاً مستقل از مفاهيم و عقايد است.
دوم. بهترين توصيف آن لحظه اين است كه بگوييم: آن لحظه، احساس بىنهايت يا آگاهى از وابستگى مطلق است.
سوم. زبان و آموزههاى دينى بسطِ تعابير خود جوش و طبيعى از اين احساس يا آگاهى است، نه احكام يا ادعاهايى راجع به جهان.
دو فرض اول با هم ناسازگارند. اگر براى شناسايى لحظه متمايز تجربه دينى لازم است كه به مفهوم «وابستگى» و به متعلّق قصدى اشاره كنيم، در آن صورت، تجربه نمىتواند مستقل از زبان و انديشه باشد. در غيابِ مفهوم «علت» و مفهوم «وابستگى» يا در غياب اين انديشه كه همه زنجيره علل، كه آن را «جهان» مىخوانيم، متّكى به قدرتى جامعتر و جداى از آن است، آگاهى از وابستگى مطلق (كه شلايرماخر از آن بحث مىكند) حاصل نخواهد شد.(65)
بنابراين، انتقاد ديگرى كه به اين ديدگاه وارد است، اين كه طرف داران اين ديدگاه درباره ماهيت احساسات و عواطف دچار سوء فهم شدهاند. عواطف از اعتقادات يا رفتارها بنيادىتر نيستند. در واقع، عواطف نيز مانند اعتقادات و اعمال، قايم به مفاهيم(66) هستند. هنگامى كه ديندار مىخواهد تجربه دينى خود را براى ديگران بازگو كند، اين بازگويى و تعبير را در قالب زبان مىگنجاند و زبان دين از اين تعابير فراهم مىآيد. فلاسفه و معرفت شناسان متأخّر از جمله پسانوگراها بر اين تصوير از رابطه زبان و تجربه مُهر صحت نمىنهند. به نظر آنها، زبان ويژگى اصلى وجود انسانى است كه در متن تجارب نيز دخيل است. از اين رو، تجربهاى فارغ از زبان وجود ندارد.(67)
3. توصيف ناپذيرى و غير معرفت زايى: بنابراين نظريه، تأملات فلسفى و كلامى در مرتبه متأخّر از تجربه و از خود آن سرچشمه مىگيرند. اگر تجاربِ دينى وجود نداشته باشند، تأملات فلسفى و كلامى نيز وجود نخواهد داشت. مشكلى كه بر سر راه اين نظر وجود دارد اين است كه چگونه مدعيات معرفتى و صدق و كذب بردارى را كه در الهيّات و فلسفه دين يافت مىشوند، مىتوان از دل احساساتِ غير معرفتى به دست آورد. تجربهگرايان (احساسگرايان) بر اين باورند كه مىتوان از تجربه دينى، عقايد و نظريههاى ناظر به واقع را استنتاج كرد، در حالى كه معقول نيست (غير ممكن است) از احساس صِرف، گزارههاى ناظر به واقع را نتيجه گرفت. «اگر امر مجرَّب و تجربه، هر دو بيان ناپذيرند، و اگر تجربه چندان بنيادين است كه از حد تمايزات معرفتى فراتر مىرود، پس حقايق دينى چگونه از آن نتيجه مىشوند؟ اگر بكوشيم چنين تجربهاى را به مدد تمثيل توصيف كنيم، باز هم از پيش فرض كردهايم كه مىتوانيم درك معرفت بخشى از آن واقعه داشته باشيم و بنابراين، شخص مىتواند دريابد كه كدام يك از تمثيلها با آن تجربه متناسب است و كدام يك متناسب نيست.»(68)
ويليام آلستون، فيلسوف دين معاصر (1921ـ...) «تجربه دينى» را از سنخ تجربه حسى مىداند و ادعا مىكند كه دلايل ما براى اعتماد به تجربه حسّى بيش از دلايل ما براى اعتماد به انكشافهاى دينى نيست. از آن جا كه معتقدات مبتنى بر تجربه حسى، معقول تلقّى شدهاند، بايد در باب معتقدان دينى نيز همين تلقّى را داشت.(69)
همان گونه كه ادراك حسى از سه ركن تشكيل مىشود؛ شخصى كه كتاب را مىبيند (مُدرِك)، كتابى كه مشاهده مىشود (مُدرَك) و جلوه و ظاهرى كه كتاب براى شخص دارد (پديدار يا نمود(70))، بر همين قياس وى معتقد است كه در تجربه دينى و به تعبير خاصتر، «تجربه خداوند» هم سه ركن وجود دارند: شخصى كه تجربه دينى را از سر مىگذراند، شيئى (يا خداوند) كه به تجربه در مىآيد، و نحوه ظهور و تجلّى خداوند بر شخص تجربهگر.
اقبال لاهورى يكى از طرف داران اين نظريه به شمار مىرود. وى در كتاب احياى فكر دينى در اسلام مىگويد: «حالتهاى باطنى بيش از آن كه به انديشه شباهت داشته باشند، به احساس شباهت دارند.»(71)
موارد مشابهت: بين تجربه دينى و تجربه حسى مشابهتهايى وجود دارد كه به آنها اشاره مىشود:
1. در هر دو مورد، بعضى از اعتقادات پايه مستقيما به مدد تجربه مربوط، موجّه مىشوند و سپس ساير اعتقادات بر اساس آنها و به كمك استدلالهاى معتبر، موجه مىشوند.
2. ساختار هر دو نوع تجربه واحد است. همان گونه كه اشاره شد، هر دو متشكّل از سه جزء مُدرِك، مُدرَك و پديدار مىباشند.
3. اعتقادات مبتنى بر ادراك حسى و نيز اعتقادات مبتنى بر تجربه دينى، در بادى امر موجّه هستند و موجب تصديق آن اعتقادات مىشوند، مگر آن كه دليلى قانع كننده براى كاذب دانستن آن اعتقادات در اختيار داشته باشيم.(72)
موارد اختلاف: تفاوتهاى مهمى نيز ميان «تجربه حسى يا ادراكى متعارف» و «تجربه دينى» وجود دارد:
1. ادراك حسّى تجربه همگانى است،اما تجربه دينى از عموميتكمترىبرخورداربودهوحتىممكناستتجربهاىنادرباشد.
2. ادراك حسى درباره جهان، اطلاعات تفصيلى فراوانى به دست مىدهد، اما تجربه دينى معمولاً اطلاعات اندكى درباره خداوند به دست مىدهد.
3. همه انسانها تجربه حسّى را دارا هستند، ولى بسيارى از انسانها قابليت تجربه دينى ندارند. تفاوت اين مورد با مورد نخستدر متعلّقعموميت ـ يعنىدرتكيهبراستعدادانسانها ـ است.
اما هيچ يك از اين تفاوتها فرق ساختار تجربه دينى با تجربه حسى را نشان نمىدهد. به عبارت ديگر، ممكن است تجربه دينى نوعى تجربه حسى باشد كه با ديگر انواع آن تفاوت دارد. علاوه بر اين،مردمان بسيارى (نظير افراد نابينا و ناشنوا) هستند كه قابليت ادراك حسىشان محدود است، اما اين امر باعث نمىشود كه ما ديدن يا شنيدن را ادراك حسّى ندانيم. بر همين قياس، اين امر كه بسيارى از افراد فاقد تجربه دينى هستند، باعث نمىشود كه ما ساخت تجربه دينى را مشابه ساخت ادراك حسى ندانيم.
4. تفاوت مهمى نيز وجود دارد كه به اعتبار آن، كسانى معتقدند: «تجربه دينى» نوعى ادراك حسى نيست و ادعاى آلستون را نفى مىكنند. اين تفاوت به ماهيت ظهورات يا نمودهاى حسّى (پديدارها) مربوط است. در ادراك حسى، اشيا با اوصاف و كيفيات حسى بر ما ظاهر مىشوند؛ مانند ميزى كه در برابر من قرار دارد، قرمز رنگ و چوبى جلوه مىكند. اما كسانى كه واجد تجربههاى دينى هستند، گزارش مىدهند كه متعلّق ادراكشان كيفيات قابل ادراكى دارد كه حسى نيست. بنابراين، ساخت تجربه دينى با ساخت تجربه حسى متفاوت است.(73)
سومين نظر در باب ماهيت تجربه دينى را پراودفوت در كتاب تجربه دينى ذكر كرده است. او مىگويد: اگر تجربه دينى نوعى تجربه حسى باشد، بايد همين شروط را براى آن هم صادق بدانيم؛ يعنى اولاً، امر مُدرَك در خارج وجود داشته باشد؛ و ثانيا، اين امر بايد علت واقعىِ تجربه ما باشد. اما در اين صورت، تنها يكى از انواع متعارض تجربه دينى مىتواند تجربهاى واقعى باشد؛ زيرا ممكن نيست هم تجربه خداى واحد اديان توحيدى واقعى باشد و هم خداى كلى ادوينا و دانتا يا خداى متعدد اديان شرك آلود. در اين صورت، ديگر نخواهيم توانست پيروان اديان مختلف را صاحب تجربه دينى به شمار آوريم.(74)
پراودفوت براى پرهيز از اين اشكال، تجربه دينى را به گونهاى توصيف مىكند كه جامع باشد تا بتواند پيروان ديگر اديان را نيز صاحب تجربههاى دينى بداند و از سوى ديگر، ملزم نباشد متعلّقات فوق طبيعى آن تجربهها را تصديق كند.
براين اساس، وى به تعريف تجربه دينى مىپردازد. به نظر او، «تجربه دينى، تجربهاى است كه فاعلِ آن، آن را دينى مىشناسد.»(75) اين سخن بدين معناست كه فاعل معتقد است تبيين طبيعى براى آن كافى نيست و آن تجربه فقط بر حسب تعاليم دينى نسبت به او تبيين مىشود. بر اساس اين ديدگاه، بايد بين توصيف تجربه و تبيين آن فرق نهاد. در توصيف تجربه، معيار چشمانداز فاعل است و تجارب دينى را نمىتوان جداى از نظام اعتقادى فاعلها توصيف نمود. اين نظام اعتقادى متضمن اين باور است كه متعلّق تجربه وجود دارد؛ يعنى توصيف تجربه مشتمل بر تبيين علّى حادثه و مقتضى وجود موجود فوق طبيعى است. به اين معنا، تجربه دينى نمىتواند به هيچ تجربه ديگرى تحويل گردد. اگر كسى در اين مرحله تحويل گرا باشد، تجربه را شناسايى نكرده است.
اما اين حقيقت كه فاعلها تجربه را بر حسب موجود فوق طبيعى مىفهمند، به اين معنا نيست كه آنها واقعا موجود فوق طبيعى را تجربه مىكنند و يا تبيين طبيعى مناسب، براى تجارب آنها وجود ندارد. پس معيار تجربه دينى جنبه احساسى آن نيست، بلكه از اين حيث كه فاعل، آن را در چارچوب نظام اعتقادى خود تبيين مىكند، تجربه دينى به حساب مىآيد.(76)
نقد و بررسى: گفته شد كه پراودفوت تجربه دينى راتجربهاى دانست كه تجربهگر آن را دينى بداند و بر اساس امور طبيعى تبيينپذير نباشد.
به عبارت ديگر، هم در مقام توصيف و هم در مقام تبيين تجربه دينى، وجود موجودى فوق طبيعى فرض گرفته مىشود.
پراودفوت نيمى از راه را درست آمده بود، اما در نيمه دوم به خطا رفت؛ زيرا حتى اگر در مقام تبيين تجربه دينى، از نظام باورها و گرايشهاى شخصى تجربهگر بيرون بياييم، نمىتوانيم علت پديد آمدن اين تجربهها را صرفا امورى طبيعى بدانيم. به علاوه، نمىتوان از توصيفى كه خود عارفان از تجربه خويش دارند، بكلى چشم پوشيد و نمىتوان، بدون ارائه هيچ شاهدى، تجربههاى آنها را نوعى فرا فكنى يا خيالپردازى ناميد.
اين نكته كه در تمام تجربههاى دينى، تجربههايى از سنخ ديگر تجربه دست مىدهد، علاوه بر اينكه نشان دهنده وجود ساختار مشابهى در انسانهاست، احتمال وجود موجود يا موجودات ماوراى طبيعى را افزايش مىدهد. همچنيناين نكته را نبايد از نظر دور داشت كه بسيارى از عارفان از مصلحانند؛ يعنى در مقابل ارزشها و فرهنگ حاكم بر زمانه خويش قيام كردهاند. بنابراين، نمىتوان تمام تجربههاى عارفان را در چارچوب نظامهاى فكرى و فرهنگى آنان قرار داد. اين نشان مىدهد كه نمىتوان در چار چوب تنگ عقلانيت انتقادى (كانتى) به تبيين تجربههاى دينى نشست.
با توجه به ادلّهاى كه ذكر شد، نمىتوان نظر امثال پراودفوت و كتز را پذيرفت و بايد به ماهيت ماورايى تجربه دينى اذعان كرد و به تعريف فوق طبيعى بودن تجربه دينى گردن نهاد.(77)
چنان كه قبلاً ذكر شد، بحث «تجربه دينى» با زمينههاى گوناگونى همچون روانشناسى دين، معرفتشناسى دينى، پديدارشناسى دين و فلسفه دين در ارتباط است. آنچه در اين نوشتار بدان پرداخته شد، بيشتر صبغه پديدار شناسانه داشت و بسيارى از مباحث مهم ديگر باقى است كه در جستارهاى ديگرى بايد دنبال گردد؛ مباحثى همچون مباحثِ معرفت شناختى تجربه دينى، مانند: حجيّت و اعتبار معرفتشناختى تجربه دينى، و اينكه آيا تجربه دينى مىتواند باورهاى دينى را موجّه و معقول نشان دهد، همچنين محال يا ممكن بودن تجربه بدون تفسير، و نيز برخى از مسائل پديدارشناختى تجربه دينى مانند: ارتباط تجارب دينى (به طور مطلق) و تجارب دينى خاص (تجربه عرفانى و تجربه مينوى) با مسأله گوهر دين، توصيف دقيق تجارب دينى خاص و پديدارشناسى عرفانى و همچنين مسائل ديگرى نظير ربط و نسبت تجربه دينى با منطق، زبان، دين و مسأله شطيحات و تناقضهاى عرفانى، عوامل تسهيلكننده وقوع تجارب دينى و تأثيرات آن بر زندگى انسان و... .
مفهوم «وحى» در اديان ابراهيمى از اهميت و جايگاه ارزشمندى برخوردار است و سنگ زيربناى آنها محسوب مىشود. وحى اساس و محور اصلى آموزههاى دينى و منبع همه معارف، حكمتها و هدايتهاى بشر به شمار مىآيند كه قرآن مجيد تبلور اصيل و ماندگار و اعجابانگيز آن است و از نگاه مسلمانان، لفظ، صوت، حروف و زبان آن عين كلام خداوند بوده و انسان مىتواند با تلاوت آن، به طور مستقيم با خالق خويش ارتباط برقرار كند و سخن بگويد. بىترديد، پايه و قوام بعثت انبيا و مرز تمايز اديان الهى از انديشههاى برساخته بشرى، «وحى» است كه مقولهاى فراتر از افق فكرى بشر مىباشد و با دلايل و نشانههاى قطعى در متن خود، حقّانيت و حقيقت خويش را به اثبات مىرساند و فقط از ناحيه خداوند سبحان به برخى از انسانهاى شايسته افاضه مىشود. اما در دوره نوين، جريان متفاوتى نسبت به پديده وحى شكل گرفت كه وجود آن را نفى مىكرد. طرفداران اين ديدگاه وحى را مواجهه پيامبر با خدا دانستند و آن را با تجربه و حالات درونى پيامبر يكى پنداشتند. طبق اين نظر، وحى اخذ حقايق از پروردگار عالم نيست، بلكه همان مواجهه است.
يكى از لوازم اين ديدگاه آن است كه اين ديدگاه نوعى سكولاريسم را در دل خود مىپروراند و طرفداران سكولاريسم در ايران به جانبدارى از اين نوع نگرش برخاسته، از آن به عنوان بهترين ديدگاه در باب وحى ياد مىكنند،(78) بدون اينكه اندك توجهى به زمينهها و علل ظهور اين جريان در غرب و مسيحيت داشته باشند.
اين ديدگاه (تجربهانگارى وحى) هماكنون در غرب، اعتبار بيشترى يافته و معتقد است: وحى از سنخ دانش و معرفت و گزاره نيست كه به پيامبران القا شود، بلكه نوعى انكشاف خويشتن است. خداوند گزاره را وحى نمىكند، بلكه خودش را وحى مىكند. وحى در وقايع تاريخى و اصيل، براى انسان رخ داده و نوعى دخالت خداوند بوده است. اين وقايع نمودار تجربه انسان از خداوند در لحظات مهم تاريخ اوست و در عين حال، عمل خداوند را در انكشاف خويش براى انسان و برداشتن قدم اول از سوى او باز مىنمايد.
بنابراين، تجربه انسانى و انكشاف الهى دو جنبه از يك واقعيت وحيانىاند. در اين ديدگاه، خداوند بر آن نبود كه يك كتاب معصوم از خطا و ريب فرو فرستد، بلكه او خواست وقايعى را در حيات افراد و جوامع به منصّه ظهور درآورد. اگر وحى به معناى انكشاف خداوند است، او را به عنوان خداوند حىّ فقط در زمان حال مىتوان شناخت. وحى در فعل كنونى خداوند و تجربه كنونى ما تحققق مىيابد كه از آن در لسان شرع به «پيامآورى روح القدس» تعبير مىكنند. وحى از آنجا كه به رابطه جديدى با خداوند مىانجامد، از اهتدا و آشتى جدايىناپذير است. در مواجهه با مسيح است كه انسان به شناخت تازهاى از خداوند و نيز از خويشتن و آنچه بر عهده اوست، نايل مىشود. انسان فقط يك مشت اطلاعات به دست نمىآورد، بلكه مهر و آمرزش خداوندى و داورى و دادگرى او را مىپذيرد.(79)
برونو مىنويسد: «گذر از ايمان ناظر به بُعد مواجهه قلبى به ساحت تعاليم عملى صرف، تراژدى بزرگ در تاريخ مسيحيت است.»(80)
اما با توجه به مطالبى كه تاكنون در مورد تجربهگرايى دينى و علل و عوامل پيدايش آن گفته شد، نمىتوان ديدگاه تجربه دينى را در مورد دين مقدّس اسلام پذيرفت؛ چرا كه در دين اسلام، هيچ يك از عوامل مزبور پديد نيامده است؛ مسيحيت كنونى كه دينى تحريف شده مىباشد، عقايد ناهمخوان و عقلستيزى در بردارد و كتاب مقدّس پر از خرافات و عقايد نامعقول است. يكى از عقايد اساسى و توجيهناپذير مسيحيت، مسأله «تثليث» است. اين فكر چنان بىاساس است كه معمولاً در توجيه آن، آن را رمز كليسا مىدانستند. در پاسخ به اينكه مضامين كتاب مقدّس نامعقول است، مىگفتند: عقل قلمرو جدايى دارد و راه عقل از راه ايمان جداست. بنابراين، در غرب، عقل و ايمان در مقابل هم قرار گرفتند، در حالى كه اسلام بر عنصر عقل تكيه مىورزد.
در اسلام، عقل از ارزش والايى برخوردار است. تمام اعتقادات اسلامى متّكى به عقل است. قرآن انسانها را به تعقّل و تفكر فراخوانده است. در مجامع روايى ما، اولين كتاب، كتاب «عقل» است. امام موسى بن جعفر عليهالسلام تعبيرى فوقالعاده و زيبا دارند؛ مىفرمايند: خداوند دو حجّت در ميان مردم دارد: حجّت درونى كه عقل انسان است و حجت بيرونى كه انبيا هستند. كتاب و سنّت اسلامى همواره انسان را به تفكّر و تعقّل توصيه و ترغيب نمودهاند: يك ساعت تفكر از شصت سال عبادت بهتر است.»(81)
بنابراين، دين مقدّس اسلام (برخلاف مسيحيت) داراى عقايد خرافى و عقلستيز نيست. اما تعارض علم و دين، كه در مسحيت رخ داد، در مورد اسلام صحيح نمىباشد؛ چرا كه علاوه بر اينكه آموزههاى دينى با آموزههاى علمى دچار تعارض نشدند، بلكه اسلام همواره انسان را به طلب علم و دانشاندوزى دعوت مىكند و از آن به عنوان فريضه ياد مىكند: «طلب العلم فريضة»
ديدگاه تجربه دينى، وحى را مواجهه پيامبر با خدا مىداند كه در اين مواجهه، پيامبر خدا را تجربه مىكند و سپس تجربه خود را به ديگران نقل مىكند، نه اينكه بر پيامبر مطالبى در قالب وحى نازل مىشود. اين طرز تلّقى از وحى از نظر خود قرآن مورد قبول نمىباشد. خداوند در آيه 6 سوره «نمل» مىفرمايد: «و انّك لتلقى القرآن من لدُن حكمٍ علمٍ»، به راستى تو قرآن را از ناحيه خداوند فرزانه و بسيار دانا دريافت مىكنى.
و يا در آيه 5 سوره «مزّمّل» مىفرمايد: «انّا سنُلقى عليك قولاً ثقيلاً»؛ به راستى ما گفتارى گران و سنگين بر تو مىافكنيم.
همچنين در آيه 7 سوره «شورى» مىفرمايد: «و كذلك اوحينا اليكَ قرءانا عربيّا»؛ و بدينسان قرآن عربى به تو وحى كرديم.
آيه 51 سوره «شورى» تصريح مىكند كه خداوند با انسان (پيامبر) از طريق وحى تكلّم مىكند: «و ما كانَ لِبشرٍ ان يُكلُّمه اللّه الاّ وحيا او من وراءِ حجابٍ او يُرسل رسولاً فيوحى باذنه ما يشاءُ»(82)
اين آيات و آيات ديگر، همگى ثابت مىكنند كه قرآن نه تجربه باطنى و شخصى پيامبر، بلكه كلام خداست و پيامبر ارتباط زبانى با خدا برقرار مىكند، نه تجربهاى خاص.
تأثير ديدگاه تجربهگرايى وحى در مسأله عصمت
اگر ديدگاه تجربه دينى در باب وحى را بپذيريم، عصمت در پيكره وحى به اين معناست كه:
اولاً، پيامبر واقعا مواجههاى با خدا داشته است.
ثانيا، تفسير پيامبر از اين مواجهه و ترجمهاش از آن درست است؛ در تفسير و ترجمه او خطا راه ندارد.
ثالثا، فهم پيامبر هم از اين تجربهاش خطابردار نيست.
رابعا، پيامبر فهم خودش را دقيقا به ديگران انتقال داده است.
اما عصمت زبانى چهطور؟ آيا پيامبر مىتواند ادعا كند كه واژههايى كه در گزارش لزومى به كار مىبرد، همان واژههايى هستند كه خدا به كار برده است؟
پاسخ منفى است؛ زيرا وحى در اين ديدگاه، اصلاً سرشت زبانى ندارد؛ خدا جملاتى را القا نكرده است تا پيامبر ادعا كند كه واژههاى جملات را دقيقا به كار مىبرد. به اصطلاح منطقدانان عصمت، به اين معنا سالبه به انتفاى موضوع است؛ وحى زبانى در كار نيست تا پيامبر ادعا كند واژههاى وحى را دقيقا انتقال مىدهد. از اينرو، اين ديدگاه با توجه به اينكه وحى اسلامى ويژگى زبانى دارد، با آن ناهمخوان است.(83) متكلّمان و متفكران اسلامى در باب وحى، سهگونه عصمت براى پيامبر ذكر كردهاند:
1. عصمت در اخذ و تلّقى وحى از خدا؛
2. عصمت در مقام حفظ و نگهدارى وحى؛
3. عصمت در مقام تلاوت و ابلاغ آن.
همانگونه كه بيان شد، طبق ديدگاه تجربه دينى، پيامبر در مقام سوم (مقام تلاوت و ابلاغ وحى) ـ نعوذبالله ـ معصوم نيست. اين نظر پيامدهاى ناروايى دارد كه در اينجا مجال پرداختن به آنها نيست.
خداوند متعال در آيات 91 و 92 سوره «نمل» مىفرمايد: «انّما اُمرتُ اَن اعبدَ ربَّ هذه البلد الّذى حرّمها و له كل شىءٍ و اُمرتُ ان اكون من المسلمينَ و اَن أتلو القرآن»؛ من مأمور شدهام كه پروردگار شهر مكّه را، كه آن را حرم قرار داده و تمام چيزها ملك اوست، بپرستم و از مسلمانان باشم و نيز قرآن تلاوت كنم. يعنى همانگونه كه خودم آيات الهى را استماع نمودهام، عين همان آيات را بدون كاهش يا افزايش به سمع شما برسانم.(84)
بنابراين، مطرح كردن ديدگاه «تجربه دينى» در اسلام و در مورد وحى، نوعى غربزدگى مىباشد و به لحاظ عقلى و نقلى، مقبول نمىباشد و پذيرش آن موجب بروز مشكلات فراوانى مىشود.
1- Study of Religion
2ـ ر.ك: ميرچاالياده، دين پژوهى، ترجمه بهاءالدين خرمشاهى، تهران، پژوهشگاه علوم انسانى و مطالعات فرهنگى / مصطفى ملكيان: جزوه مسائل جديد كلامى / ابوالقاسم فنائى اشكورى، در آمدى بر فلسفه دين و حكام جديد، قم، نهاد نمايندگى ولى فقيه در دانشگاهها.
3ـ صادق لاريجانى: «اقتراح درباره كلام در روزگار ما»، نقد و نظر (ويژه كلام) ش. 9، ص 16؛ درباب تعريف علم كلام، نظريات گوناگونى مطرح شده است؛ از باب نمونه ر. ك: احد فرامرز قراملكى، هندسه معرفتى كلام جديد، تهران، مؤسسة فرهنگى دانش و انديشه معاصر/ على ربانى گلپايگانى، درآمدى بر علم كلام، قم، دارالفكر.
4ـ مايكل پترسون و ديگران، عقل و اعتقاد دينى، ترجمه احمد نراقى و ابراهيم سلطانى، تهران، طرح نو
5ـ مصطفى ملكيان، پيشين
6ـ علىرضا قائمىنيا، جروه تجربه دينى و گوهر دين
7ـ احد فرامرز قراملكى، پيشين، ص 249
8ـ پيشين، عقل و اعتقاد دينى، ص 23؛ نيز ر.ك: ملكم هميلتون: جامعهشناسى دين، ترجمه محمد ثلاثى، تهران، مؤسسه فرهنگى انتشاراتى تبيان / مسعود جلالى مقدّم، در آمدى به جامعهشناسى دين، تهران، نشر مركز.
9 محمود تقى فعّالى: تجربه دينى و مكاشفه عرفانى، تهران، مركز نشر پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامى، ص 91
10ـ11ـ مصطفى ملكيان، پيشين
12- Epistemology
13ـ ر.ك: محمدتقى فعالى: درآمدى بر معرفتشناسى دينى معاصر، قم، نهاد نمايندگى ولى فقيه در دانشگاهها، آلوين پلانتينجا،
12
جُستارهايى در فلسفه دين، ترجمه مرتضى فتحىزاده، «دين و معرفتشناسى»
14- Phenomenology
15ـ در مورد پديدارشناسى و پديدارشناسى دينى، ر. ك: مير چاالياده پيشين/ ژان وال روژه ورنو، نگاهى به پديدارشناسى و فلسفههاى هست بودن، برگرفته و ترجمه يحيى مهدوى، تهران، خوارزمى/ ديويدپل، انديشههاى هوسرل، ترجمه فريدون فاطمى/ ژان فرانسواليوتار، پديدارشناسى، ترجمه عبدالكريم رشيديان، تهران، نشر نى.
16ـ على رضا قائمى نيا، پيشين/ محمد تقى فعّالى، تجربه دين و مكاشفه عرفانى، ص 98
17ـ يواخيم واخ، «رهيافتى به علم دينشناسى در فرهنگ اسلامى»، ترجمه سيدمحمدثقفى،مجله دين پژوهان، ارديبهشت1379،ص93
18ـ ر. ك: رالف هود، «تجربه دينى، روانشناسى دين و الهيات»، ترجمه احد فرامرز قراملكى، قبسات (ويژهنامهروانشناسىدين) ش، 8 و 9.
19 ـ علىرضا قائمىنيا، پيشين.
20 ـ همان/ محمدتقىفعّالى،تجربهدينىومكاشفهعرفانى،ص 99
21 ـ محمدتقى فعّالى، تجربه دينى و مكاشفه عرفانى، ص 100
22ـ توماس ريچارد مايلز، تجربه دينى، ترجمه جابر اكبرى، ويراسته مصطفى ملكيان، دفتر پژوهش و نشر سهروردى، ص 7ـ8
23- Friedrich Schleiermacher, The Christian Faith, (Edinburgh, T.& T. Clark, 1928)
24ـ على رضا قائمى نيا، وحى و افعال گفتارى، قم، نهاد نمايندگى ولى فقيه در دانشگاهها، ص 58 ـ 59
25ـ ر. ك: پراودفوت، پيشين/ هادى صادقى، «دين و تجربه»، نقد و نظر. ش 23 و 24
26 - Hermeneutics
27ـ ر. ك: احمد واعظى: درآمدى بر هرمنوتيك معاصر، تهران، پژوهشگاه فرهنگ و انديشه معاصر/ محمد رضا ريختهگران، منطق و مبحث علم هرمنوتيك، تهران، نشر كنگره/ ديويدكونزهوى، حلقه انتقادى، ترجمه مراد فرهادپور، تهران، گيل/ ريچارد پالمر، علم هرمنوتيك، ترجمه محمد سعيد حنايى كاشانى، تهران، هرمس
28 ـ عليرضا شجاعى زند، دين، جامعه و عرفى شدن، تهران، نشر مركز، ص 65ـ66
29ـ علىرضا قائمى نيا، وحى و افعال گفتارى، ص 59 ـ 61
30- Reduction
31ـ ر. ك: همايون همّتى، «تأمّلى درباره رهيافت وجودى به دين»، قبسات، (ويژه نامه فلسفه دين)، ص 173
32. Religious Experience
33- Experience
34ـ علىرضا قائمىنيا، وحى و افعال گفتارى، 47 ـ 49/ همو، تجربه دينى و گوهر دين، فصل اول
35ـ محمد لگنهاوزن، «اقتراح درباره تجربه دينى»، نقد و نظر، ش. 23 ـ 24، ص 7
36و37ـ محمدتقىفعّالى، تجربه دينىومكاشفه عرفانى،ص 339
38ـ كيث يندل «تجربه دينى» ترجمه ماشاءالله رحمتى، نقد و نظر، ش. 23 و 24، ص 247
39ـ ويليام رو، تجربه دينى و عرفانى، ترجمه اسماعيل سليمانى فركى، ص 288
40ـ محمد لگنهاوزن، همان، ص 7
41ـ ر. ك: رضا اكبرى، «گاتينگ و تجربه دينى»، نقد و نظر، ش. 23 و 24، ص 264/ محسن قمى، «برهان تجربه دينى»، نقد و نظر (ويژه نامه عقلانيت 1)، ص 367
42. C, F, Davis, The Evidential Force Of Religious Expericne, (Oxford, Newyork, 1989)
43. Interpretive Experiences
44. Quasi - Sensory Experiences
45. Revelatory Experiences
46. Regenerative Experiences
47. Numinous Experiences
48. Mystical Experiences
49ـ ر.ك:علىرضا قائمىنيا، تجربه دينى و گوهر دين، فصل اول/ محمد تقى فعال، تجربه دينى و مكاشفه عرفانى، ص 371 ـ 348
50. Richard Swinburn, The Existence Of God (Oxford, Oxford University Press, 1979)
51ـ ر.ك: پيشين، عقل و اعتقاد دينى: ص 38 ـ 40/ رضا اكبرى، «تجربه دينى سوئين برن، و اصل زودباورى»، قبسات، ش. 8 و 9، ص 96 ـ 97 / همو، گاتينگ و تجربه دينى، ص 264 ـ 265.
52ـ پيشين، عقل و اعتقاد دينى، ص 67 به نقل از: The Christian Faith, P. 17
53ـ عقل و اعتقاد دينى، ص 41
54ـ گلين ريچاردز، به سوى الهيات ناظر به همه اديان، ترجمه رضا گندمى و احمد رضا مفتاح، قم، مركز مطالعات و تحقيقات اديان ومذهب، ص98 به نقل از:Rudolf Otto, Op. cit., P.4
55ـ همان، ص 97
56ـ على شيروانى، مبانى نظرى تجربه دينى(مطالعه تطبيقى و انتقادى آراء ابن عربى و روُدلفاُتو)، قم، بوستان كتاب، ص 92
57ـ پراودفوت،پيشين، ص24 و216؛ نيز ر.ك: w. Jams, op. cit
58ـ هادى صادقى، همان، ص 233
59ـ در مورد نقد كتز، ر. ك: عقل و اعتقاد دينى، ص 55؛ همچنين كتاب خود كتز تحت عنوان: Mysticism and Philosophical Andysis (Oxford: 1978).
60ـ وين پراودفوت، پيشين.
61. Theory - Laden
62ـ عقل و اعتقاد دينى، ص 55؛ همچنين ر. ك: علىرضا قائمىنيا، تجربه دينى و گوهر دين/ همو، «تجربه دينى، مدرنيته و پست مدرنيسم»، مجله هفت آسمان، ش3ـ4، ص 128
63ـ هادى صادقى، همان، به نقل از:
Proudfoot, Religious Expreience (Berkeley: University of California Press, 1985), PP. 78 & 108.
64ـ همان 236
65ـ علىرضا قائمىنيا، تجربه دينى و گوهر دين، ص 55
66ـ عقل و اعتقاد دينى، ص 43
67ـ على رضا قائمى نيا، «تجربه دينى، مدرنيته و پست مدرنيسم»، همان، ص 128
68ـ عقلواعتقاد دينى، ص43؛ همچنينر. ك: على رضا قائمىنيا، وحى و افعال گفتارى، ص 60
69ـ محمد لگنهاوزن، همان، ص 64
70. Phenomenon
71ـ اقباللاهورى،احياىفكردينىاسلام،ترجمهاحمدآرام،ص 26
72ـ هادىصادقى، همان،ص 237/عقل و اعتقاد دينى، ص 236
73ـ عقل و اعتقاد دينى، ص 44 ـ 45/ هادى صادقى، جان، ص 238/ علىرضا قائمىنيا، تجربه دينى و گوهر دين، فصل دوم
74ـ عقل و اعتقاد دينى، ص 49
75و76ـ پراودفوت، پيشين، ص 248/ ص 358
77ـ هادىصادقى،همان،ص244ـ 245/ عقل و اعتقاد دينى، ص 49
78ـ ر.ك: علىرضا قائمىنيا، وحى و افعال گفتارى، ص 28
79ـ درآمدى بر معرفتشناسى دينى و معاصر، ص 355ـ356
80ـ علم و دين، ص 269
81ـ ر.ك:عباسيزدانى، تجربه دينى (بخش ضميمه)، ص 313
82ـ ر.ك: محمدتقى مصباح، قرآنشناسى، ج اول، مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمينى / محمدباقر سعيدى روشن، تحليل وحى از ديدگاه اسلام، مؤسسه فرهنگ و انديشه معاصر
83ـ علىرضا قائمىنيا،پيشين، ص 190ـ191
84ـ عبدالله جوادى آملى، قرآن در قرآن، مؤسسه اسراء،ج1،ص324